صدفصدف، تا این لحظه: 14 سال و 12 روز سن داره

صدفی نمک خونه

روز دختر مبارک

سلام بر دیدگان معصومی که عصمت ،ناخدای دریای نگاهش بود. سلام بر زیباترین مطلع غزل های عاشقانه بانویم معصومه،!شرافت زن در یادتوست؛ آن هنگام که قدسیان بر گلدسته های نورانی ات سلام می فرستند. میلاد کریمه اهل بیت - حضرت معصومه(س)- و روز دختر به همه ی گل دخترای نی نی وبلاگی به خصوص صدف خودم مبارک. ...
28 شهريور 1391

عروسی گاگا ایمان!

بالاخره 19 شهریور و عروسی گاگا ایمان (آقا ایمان )پسر عمه ناهید از راه رسید. خیلی وقت بود که مدام می گفتی لباس عروسمو کفش های عروسیمو بپوشمو بریم عروسی گاگا ایمان. قبل از رفتن به تالار قرار بود بریم آتلیه .اونجا چه کردی!!!!! خانم عکاس که از دوستانمون بود غش کرده بود برات.چون تا می گفت صدف جون فلان ژست رو بگیر سریع خودت حالتتو عوض می کردی. همه می گفتن حسابی خوش عکسی و علاقه مند به عکس گرفتن. خلاصه که هل هلی چند تا عکس گرفتیمو با عمه جون راه افتادیم به طرف باغ آریسا.خیلی فضای قشنگی داشت.ورودی و تو لابی جون میداد برای عکس انداختن اما چون دوتا مجسمه داشت ترسیدی و اجازه ندادی عکس بگیریم. تو سالن هم از لحظه ی ورود (ساعت 7)که کم کم صدای ...
21 شهريور 1391

خداحافظ بچه!

چند سالیه که سیاست های صدا و سیما برای شب های ماه مبارک تغییر کرده و با پخش سریال های جالب مهمونی خدا رو جالب تر میکنن. امسال هم مثل سال های پیش این سیاست اجرا شد و سریال " خداحافظ بچه" از شبکه 3 پخش میشد.این سریال شدیدا مورد توجه ناز نازی مامان قرار گرفته بود تا اونجا که یک شب بعدا از تموم شدن سریال یهو بغضت ترکیدو شروع کردی های های گریه کردن. قربون اون دل نازکت بشم که اینقدر حساسه. مادری! تو باید خیلی قوی باشی و نذاریی مسائل دور و بر اینقدر روت تأثیر بذارن. ...
1 شهريور 1391

صدفی مامان و شب احیا

اول از هرچیز آرزوی قبولی بندگی برای همه ی دوستای گل خواننده ی این مطالب رو از صاحب مهربونی ها دارم. امسال شب های قدر یخورده با بقیه سال ها فرق میکرد . شب اولش که متاسفانه نشد بریم احیا.(بخاطر المپیک و مسابقات ملی پوشا تو اون شب خونه موندیم.البته بیشتر به خاطر اینکه مهمون داشتیم) شب بیست و سوم تصمیم گرفتم برم خونه ی همسایه ی آنا جون تا اونجا تو مراسم شرکت کنم. لباس های شما رو هم تنت کردم اما قرار بود با بابایی برگردی خونه.چون معتقد بودم نمی ذاری تا مراسم و اجرا کنم. اما جلوی در خونه ی خانم مهدیون پیله کردی که منم میام روضه.چادرتوهم انداختی رو سرتو زودتر از من پیاده شدی. به بابایی گفتم تا شما بری و یه حالی از پدرجون بپرسی صدف هم پش...
1 شهريور 1391
1